آمد تا در زمين دل آدمي بكارد مهر را، رحمت و عطوفت و عشق را. آمد تا معنا ببخشد دوست داشتن را. بفهماند انسان بودن را. بشناساند خود را به خود. بيارايد دل را به باور،باور را به احساس،احساس را به‌ فكر، فكر را به نگرش و نگرش را بينش، بينش را به رفتار و رفتار را به عادت و عادت را به اخلاق انساني.

آمد تا خزان زندگي را به بهار دل‌ها بدل كند و زمستان روابط را به تابستان تعامل.

او ظهور كرد تا به غروب رهنمون نمايد كينه ها و دشمني ها را. طلوع كرد تا خاك كند تعصب و جاهليت را. متولد شد تا بنشاند دانه دولت دل در كشتزار جان.

آمد تا پيرايش كند ريشه‌هاي تار مانند گمراهي‌ها را و آرايش كند شاخه‌هاي درخت ايمان را. بياسايد دل‌هاي محزون مادران آن دختركان معصوم را كه بايد سوسوي چشمان‌شان دنبال كند زنده زنده به گورِنامرادي رهسپار شدن‌شان را.

آمد تا بگويد دل هست و خدا هست و عشق. عشق را در دل بايد پرورد و فهميد خدا را. تا بانگ برآورد عدالت را و حق را و خلوص را. با خلوص حق را پاس دارد و عدالت ورزد انسان. حكومت دل را بر سر ندا داد و بصيرت فؤاد را بر ديدن چشم. سيرت جان را بر صورت خان. پويش فكر را بر سينه ي عقل و جوشش وجود را در چشمه ي هستي.

او بود آن كه رهسپار شد تا رهنما باشد انسان را. رهبر شود رهرو را. رم كند رمز بردگي و سرسپردگي‌ها را. او آمد تا بگويدانسان، با انس جان، جان مي شود و با انس جن، جن. او آمد تا بفهماند رمز نوع دوستي را و همنوا زيستن را و بهزيستن را. او آمد تا نشان دهد ره اميد را و ره رسيدن به او را. او آمد تا چراغي فرا راه‌مان باشد و حجت را تمام كند و برود. اينك ماييم و ره او. ماييم و منش او. ماييم وايمان او. ماييم و عشق او، عطش او، مهر او و محبت او، جوانمردي و جوان دوستي و پايمردي او. عظمت وجودي او كه در لابه لاي صفحات درخشان تاريخ اسلام برق انداخته و تشعشع نورش فرسنگ‌ها مسيرمان را نوراني كرده‌است. بصيرت او كه بصر ما را نور دل بخشيده و سماعت او كه شنيدني‌هاي ما را معنا و مفهوم بخشيده و دريچه ي شناخت يزدان را به روي‌مان گشوده است. نور او كه هم چون چراغي فرا راه‌مان است و به آن ره مي سپاردمان كه به منبع لايزال رحمتش وصل شويم. پيام او كه نداي انساني‌مان را به گوش روحاني‌مان مي‌رساند تا بر محمل فلسفه‌ي انساني‌مان سوار شويم و ره پويیم سوي او.

واينك ماييم و او، كه چون اويي فدايي شويم از بهر لقاي حق، چون او ره پوييم در ره عشق ولاي او، چون او بجوييم كان و معدن وجودي خود را. همانند او بچشيم درد وصال دوست را. بفهميم توان اراده‌ي انساني در مسير دست يابي به لطف يزداني. ببينيم با چشم دل، دست آفرينش آفريننده را و بشنويم صداي وحي رحماني را. ببويم عطر دل انگيز لطف و رحمت و مهر و عشق پروردگار را و بپوييم صراط مستقيم را.

رهرو شدن و ره‌پوييدن در اين مسير، همت خواهد و اراده. دل خواهد و بصيرت. جان خواهد و شجاعت. روح خواهد و هدايت.

بياييم رهرو اين ره شويم كه ره‌پويان رهش، رخا شدند از هرقيد بندگي و دلمردگي...

رئوف آذري، مشاور در مديريت و مهارت‌هاي زندگي